می رفتی، گفتی می آیی آن روز در دفتر قلبم نوشتم
او گفت: می آید
اما نیامدی
روزها راههای رفته ات را به تماشا نشستم
اما نیامدی
شب ها ستاره و ماه همراز گریه هایم شد
اما نیامدی
امروز را حواله به فردا کردم
اما نیامدی
هر صبح با خودم تکرار کردم، امروز می آید
اما نیامدی
خورشید غروب کرد، گلها پژمرد
اما نیامدی
بهار رفت، پاییز زمستان شد
اما نیامدی آسمان بارید،
اما نیامدی و من انتظار را آموختم...
لیلا ::: سه شنبه 98/5/8::: ساعت 11:49 عصر